1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
|
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی?منتهاامروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدیخورشید را حاجب تویی اومید را واجب توییدر سینه?ها برخاسته اندیشه را آراستهای روح بخش بی?بدل وی لذت علم و عملما زان دغل کژبین شده با بی?گنه در کین شدهاین سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل راتدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنیمی?مال پنهان گوش جان می?نه بهانه بر کسانخامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم |
|
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه?هابر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدامطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتداهم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده رواباقی بهانه?ست و دغل کاین علت آمد وان دواگه مست حورالعین شده گه مست نان و شورباکز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجراو اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یریجان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیاکاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا |