ای عاشقان , ای عاشقان من خاک را گوهر کنم وی مطربان , وی مطربان دف شما پر زر کنم
باز آمدم , باز آمدم , از پیش آن یار آمدم در من نگر , در من نگر , بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم , شاد آمدم , از جمله آزاد آمدم چندین هزاران سال شد تا من بگفتار آمدم
آنجا روم , آنجا روم , بالا بدم بالا روم بازم رهان , بازم رهان کاینجا بزنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم , دیدی که ناسوتی شدم دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر , نه مشت خاکم مختصر آخر صدف من نیستم , من در شهوار آمدم
ما را بچشم سر مبین , ما را بچشم سر ببین آنجا بیا , ما را ببین کاینجا سبکسار آمدم
از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم من گوهر کانی بدم کاینجا بدیدار آمدم
یارم به بازار آمدست , چالاک و هشیار آمدست ورنه ببازارم چه کار ویرا طلب کار آمدم
ای شمس تبریزی , نظر در کل عالم کی کنی کندر بیابان فنا جان و دل افکار آمدم
*****
اندک اندک جمع مستان می رسنـــد اندک اندک می پرستان می رسنـــد
دلنوازان ناز نازان در ره اند گلعذاران از گلستان می رسنـــد
اندک اندک زین جهان هست و نیست نیستان رفتند و هستان می رسنـــد
جمله دامنهای پر زر همچو کان از برای تنگ دستان می رسنـــد
لاغران خسته از مرعای عشــق فربهان و تندرستان می رسنـــد
جان پاکان چون شعاع آفتــاب از چنان بالا بپستان می رسنـــد
خرم آن باغی که بهر مریــمان میوه های نو ز مستان می رسنـــد
اصلشان لطفست و هم واگشت لطف هم ز بستان سوی بستان می رسنـــد
*****
دل من کار تــو دارد , گل گلنار تــو دارد چه نکوبخت درختی که برو بار تــو دارد
چه کند چرخ فلک را ؟ چه کند عالم شک را ؟ چو بر آن چرخ معانی مهش انوار تــو دارد
بخدا دیو ملامـت برهد روز قیامت اگر او مهر تــو دارد , اگر اقرار تــو دارد
بخدا حور و فرشته , بدو صد نور سرشته نبرد سر , نپرد جان , اگر انکار تــو دارد
تو کیی ؟ آنک ز خاکی تو و من سازی و گویی نه چنان ساختمت من که کس انکار تــو دارد
ز بلا های معظم نخورد غم , نخورد غم دل منصور حلاجی , که سر دار تــو دارد
چو ملک کوفت دمامه بنه ای عقل عمامه تو مپندار که آن مه غم دستار تــو دارد
بمر ای خواجه زمانی , مگشا هیچ دکانی تو مپندار که روزی همه بازار تــو دارد
تو از آن روز که زادی هدف نعمت و دادی نه کلید در روزی دل طرار تــو دارد
بن هر بیح و گیاهی خورد رزق الهی همه وسواس و عقیله دل بیمار تــو دارد
طمع روزی جان کن, سوی فردوس کشان کن که ز هر برگ و نباتش شکر انبار تــو دارد
نه کدوی سر هر کس می راوق تــو دارد نه هران دست که خارد گل بی خار تــو دارد
چو کدو پاک بشوید ز کدو باده بروید که سر و سینه پاکان می از آثار تــو دارد
خمش ای بلبل جانها که غبارست زبانها که دل و جان سخنها نظر یار تــو دارد
بنما شمس حقایق تو ز تبریز مشارق که مه و شمس و عطارد غم دیدار تــو دارد
******
شمس و قمرم آمد , سمع و بصرم آمد وان سیم برم آمد وان کان زرم آمد
مستی سرم آمد نور نظرم آمد چیز دگر ار خواهی چیز دگرم آمد
آن راه زنم آمد , توبه شکنم آمد وان یوسف سیمین بر , ناگه ببرم آمد
امروز به از دینه , ای مونس دیرینه دی مست بدان بودم , کز وی خبرم آمد
آنکس که همی جستم , دی من بچراغ او را امروز چو تنگ گل , بر رهگذرم آمد
دو دست کمر کرد او , بگرفت مرا در بر زان تاج نکورویان نادر کمرم آمد
آن باغ و بهارش بین , وان خمر خمارش بین وان هضم و گوارش بین چون گلشکرم آمد
از مرگ چرا ترسم کو آب حیات آمد وز طعنه چرا ترسم چون او سپرم آمد
امروز سلیمانم کانگشتریم دادی وان تاج ملوکانه بر فرق سرم آمد
از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم یارب چه سعادتها که زین سفرم آمد
وقتست که می نوشم تا برق زند هوشم وقتست که بر پرم چون بال و پرم آمد
وقتست که در تابم چون صبح درین عالم وقتست که بر غرم چون شیر نرم آمد
بیتی دو بماند اما , بردند مرا , جانا جایی که جهان آنجا بس مختصرم آمد